ترس از غريبه ها
توى كتاب خونده بودم كه تو اين سن كودك از غريبه ها ميترسه اما فكر نميكردم تا اين حد جدى باشه. ٥شنبه شب تولد داداشى هاى مليكا جون محمد مهدى و اميررضا(بسر عمه ها) بود. وقتي جمعيت زياد شد و همه مهمونها اومدن جيغ و داد خانم شروع شد عزيز خانمى رو برد بيرون ما هم زود شام خورديم و خانمى رو برداشتيم و خونه عمه شيما رو ترك كرديم جمعه شب هم كه به مهمونى رفقاى بابايى رفته بوديم خانمى كارى كرد كارستون...... تا ادمها رو ميديد جيغ ميكشيد ..... فكر نكنم حالا حالا ها بتونيم جايى بريم................
نویسنده :
مامان منصوره
13:13